علم

آموزش ، سرگرمی ، مشاوره و ...

علم

آموزش ، سرگرمی ، مشاوره و ...

دختر کوچولویی دو تا سیب در دو دست داشت...

در این موقع پدرش وارد اطاق شد...

چشمش به دو دست او افتاد...

گفت : "یکی از سیباتو به من میدی؟"

دخترک نگاهی خیره به پدرش انداخت ،

و نگاهی به این سیب و سپس آن سیب...

اندکی اندیشید...

سپس یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب...

لبخند روی لبان پدرش خشکید...

سیمایش داد میزد که چقدر از دخترکش نومید شده است...

امّا، دخترک لحظه‌ای بعد ،

یکی از سیب‌های گاز زده را به طرف پدر گرفت و گفت:

"بیا بابا این سیب شیرین‌تره!"

پدر خشکش زد...

چه اندیشه‌ای به ذهن خود راه داده بود ،

و دخترکش در چه اندیشه بود...

هر قدر باتجربه باشید،

در هر مقامی که باشید،

هر قدر خود را دانشمند بدانید،

قضاوت خود را اندکی به تأخیر اندازید...

و بگذارید طرف مقابل شما فرصتی برای توضیح داشته باشد...

همیشه بزرگ تر ها اگاه تر نیستند...

محمد مهدی ابراهیمیان