علم

آموزش ، سرگرمی ، مشاوره و ...

علم

آموزش ، سرگرمی ، مشاوره و ...

۵ مطلب با موضوع «سرگرمی :: داستانک» ثبت شده است

ابتهاج تعریف میکرد:

در مراسم کفن ودفن شخصی   شرکت کردم ،دیدم قبل از اینکه بذارنش تو قبر، چیزی حدود یک وجب سرگین و فضولات  تر  گوسفند ،توی کف قبر ریختن.از یک نفر که اینکار رو  داشت انجام میداد، سوال کردم که : این چه رسمی ست که شما دارید؟ گفت: توی رساله نوشته که این کار برای فرد مسلمان مستحبه و ما مدتهاست برا مرده هامون اینکار رو انجام میدیم  .میگفت که   چون برام تعجب آور بود،سریع گشتم یه رساله پیدا کردم  و رفتم سراغ طرف،بهش گفتم :کجاش نوشته؟ طرف هم میره تو بخش آیین کفن و دفن میت،آورد که بفرما.دیدم نوشته" کف قبر مسلمان،مستحب است یک وجب پهن تر  باشد"

شفیعی کدکنی

محمد مهدی ابراهیمیان

یک پیرزن دو کوزه آب داشت که آن ها را آویزان بر یک تیرک چوبی بر دوش خود حمل می کرد.
یکی ازکوزه ها ترک داشت ومقدارى از آب آن به زمین مى ریخت، درصورتی که دیگری سالم بود و همیشه آب داخل آن به طور کامل به مقصد می رسید.
 مدتی طولانی هر روز این اتفاق تکرار می شد و زن همیشه یک کوزه و نیم ،آب به خانه می برد.
ولی کوزه شکسته از مشکلی که داشت بسیار شرمگین بود که فقط می توانست نیمی از وظیفه اش را انجام دهد.
پس از دو سال ، سرانجام کوزه شکسته به ستوه آمد و با پیرزن سخن گفت....
پیرزن لبخندی زد و گفت؛
"" هیچ توجه کرده ای که گل های زیبای این جاده در سمت تو روییده اند و نه در سمت کوزه سالم؟""
اگرتو این گونه نبودی این زیبایی ها طروات بخش خانه من نبود.
 طی این دو سال این گل ها را می چیدم و با آن ها خانه ام را تزیین می کردم.…
هریک از ما شکستگی خاص خود را داریم ولی همین خصوصیات است که زندگی ما را در کنار هم لذت بخش و دلپذیر می کند.
پس به دنبال شکستگی ها نباش که همه به گونه ای داریم فقط نوع آن متفاوت است و این اصلا شرمندگی ندارد .. خلقت ما این گونه است.

نکته:تعبیر از شکستگی عیوب مادر زادی ، ژنتیک و ظاهری است. نه عیوب باطنی مثل دروغگویی ، خیانت ، خشم ، ترس ، کلام بد و ...

از آنچه خداوند به تو داده غمگین مباش و شکر بجا آور

چه بسا آنچه در ظاهر تو عیب می دانی نعمت باشد.

محمد مهدی ابراهیمیان

ﭼﺮﭼﻴﻞ می گوﯾﺪ:

ﺭﻭﺯی ﺳﻮﺍﺭ ﺗﺎکسی ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻓﺘﺮ BBC ﺑﺮﺍی ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﻣﻲ ﺭﻓﺘﻢ . ﻫﻨﮕﺎمی ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺭﺳﻴﺪﻡ ﺑﻪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺘﻢ:
 ﺁﻗﺎ ﻟﻄﻔﺎً ﻧﻴﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺻﺒﺮ ﮐﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﺁﻗﺎ ! ﻣﻦ  میﺧﻮﺍﻫﻢ ﺳﺮﻳﻌﺎً ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﻭﻡ ﺗﺎ ﺳﺨﻨﺮﺍنی
ﭼﺮﭼﻴﻞ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﺍﺩﻳﻮ ﮔﻮﺵ ﺩﻫﻢ !
ﺍﺯ ﻋﻼﻗﻪ ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻭ ﺫﻭﻕ ﺯﺩﻩ
ﺷﺪﻡ ﻭ ﻳﮏ ﺍﺳﮑﻨﺎﺱ ﺩﻩ
پوﻧﺪی ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻡ . ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﺩﻳﺪﻥ ﺍﺳﮑﻨﺎﺱ ﮔﻔﺖ :
ﮔﻮﺭ ﺑﺎﺑﺎی ﭼﺮﭼﻴﻞ ! ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﺪ،
ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍ ﻫﻢ ﺍﻳﻦﺟﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﻲ ﻣﺎﻧﻢ!!

محمد مهدی ابراهیمیان

دختر کوچولویی دو تا سیب در دو دست داشت...

در این موقع پدرش وارد اطاق شد...

چشمش به دو دست او افتاد...

گفت : "یکی از سیباتو به من میدی؟"

دخترک نگاهی خیره به پدرش انداخت ،

و نگاهی به این سیب و سپس آن سیب...

اندکی اندیشید...

سپس یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب...

لبخند روی لبان پدرش خشکید...

سیمایش داد میزد که چقدر از دخترکش نومید شده است...

امّا، دخترک لحظه‌ای بعد ،

یکی از سیب‌های گاز زده را به طرف پدر گرفت و گفت:

"بیا بابا این سیب شیرین‌تره!"

پدر خشکش زد...

چه اندیشه‌ای به ذهن خود راه داده بود ،

و دخترکش در چه اندیشه بود...

هر قدر باتجربه باشید،

در هر مقامی که باشید،

هر قدر خود را دانشمند بدانید،

قضاوت خود را اندکی به تأخیر اندازید...

و بگذارید طرف مقابل شما فرصتی برای توضیح داشته باشد...

همیشه بزرگ تر ها اگاه تر نیستند...

محمد مهدی ابراهیمیان

شجاع ترین آدمها کیا هستند ؟

معلم به بچه ها گفت :
" تو یه کاغذ بنویسید به نظرتون شجاع ترین آدما کیان ؟
 بهترین متن جایزه داره "

یکی نوشته بود:
 غواص که بدون محافظ تواقیانوس با کوسه ها شنامیکننه
یه نفر نوشته بود :
اونا که شب میتونن تو قبرستون بخوابن
یکی دیگه نوشته بود :
اونایی که تنها چادرمیزنن تو جنگل از حیوونا نمیترسن . و...

هر کی یه چیزی نوشته بود اما
این نوشته دست ودلشو لرزوند ، تو کاغذ نوشته شده بود :
" شجاع ترین آدما اونان کـه خجالت نمیکشن و دست پدرمادرشونو میبوسن...نه سنگ قبرشونو...!!! "

 قطره اشکی بر پهنای صورت معلم دوید.به همراه زمزمه ای ...
افسوس من هم شجاع نبودم...

یادمون باشه
تو خونه ای که {بزرگترها} کوچک میشن
 {کوچکترها} هرگز بزرگ نمیشن

محمد مهدی ابراهیمیان