علم

آموزش ، سرگرمی ، مشاوره و ...

علم

آموزش ، سرگرمی ، مشاوره و ...

۶ مطلب با موضوع «دانش :: ادبیات» ثبت شده است

هواپیماهای انگلیسی به سمت هدفهای آلمانی حمله کردند.

ضدهوایی ها آسمان را به آتش کشیدند.

نبرد سختی میان زمین و آسمان به پاشد. در کشاکش درگیری گلوله های پدافند، یکی از هواپیماها را هدف گرفت.

 هواپیما در حال سقوط بود درحالی که نشانه ای از خروج خلبان دیده نمیشد.هواپیما به میان دریا سقوط کرد و درژرفای آبها غرق شد...

اینجا رادیو ارتش آلمان، من ...... گزارش امروز جنگ را به اطلاع  ملت آلمان می رسانم.

محمد مهدی ابراهیمیان

دانلود چند کتاب و مقاله در مورد نحوه ی صحیح نوشتن و چگونگی نگارش متن

مناسب برای همه علل خصوص درس نگارش نهم متوسطه اول

برای دانلود به ادامه مطلب مراجعه کنید

محمد مهدی ابراهیمیان

ابتهاج تعریف میکرد:

در مراسم کفن ودفن شخصی   شرکت کردم ،دیدم قبل از اینکه بذارنش تو قبر، چیزی حدود یک وجب سرگین و فضولات  تر  گوسفند ،توی کف قبر ریختن.از یک نفر که اینکار رو  داشت انجام میداد، سوال کردم که : این چه رسمی ست که شما دارید؟ گفت: توی رساله نوشته که این کار برای فرد مسلمان مستحبه و ما مدتهاست برا مرده هامون اینکار رو انجام میدیم  .میگفت که   چون برام تعجب آور بود،سریع گشتم یه رساله پیدا کردم  و رفتم سراغ طرف،بهش گفتم :کجاش نوشته؟ طرف هم میره تو بخش آیین کفن و دفن میت،آورد که بفرما.دیدم نوشته" کف قبر مسلمان،مستحب است یک وجب پهن تر  باشد"

شفیعی کدکنی

محمد مهدی ابراهیمیان

یک پیرزن دو کوزه آب داشت که آن ها را آویزان بر یک تیرک چوبی بر دوش خود حمل می کرد.
یکی ازکوزه ها ترک داشت ومقدارى از آب آن به زمین مى ریخت، درصورتی که دیگری سالم بود و همیشه آب داخل آن به طور کامل به مقصد می رسید.
 مدتی طولانی هر روز این اتفاق تکرار می شد و زن همیشه یک کوزه و نیم ،آب به خانه می برد.
ولی کوزه شکسته از مشکلی که داشت بسیار شرمگین بود که فقط می توانست نیمی از وظیفه اش را انجام دهد.
پس از دو سال ، سرانجام کوزه شکسته به ستوه آمد و با پیرزن سخن گفت....
پیرزن لبخندی زد و گفت؛
"" هیچ توجه کرده ای که گل های زیبای این جاده در سمت تو روییده اند و نه در سمت کوزه سالم؟""
اگرتو این گونه نبودی این زیبایی ها طروات بخش خانه من نبود.
 طی این دو سال این گل ها را می چیدم و با آن ها خانه ام را تزیین می کردم.…
هریک از ما شکستگی خاص خود را داریم ولی همین خصوصیات است که زندگی ما را در کنار هم لذت بخش و دلپذیر می کند.
پس به دنبال شکستگی ها نباش که همه به گونه ای داریم فقط نوع آن متفاوت است و این اصلا شرمندگی ندارد .. خلقت ما این گونه است.

نکته:تعبیر از شکستگی عیوب مادر زادی ، ژنتیک و ظاهری است. نه عیوب باطنی مثل دروغگویی ، خیانت ، خشم ، ترس ، کلام بد و ...

از آنچه خداوند به تو داده غمگین مباش و شکر بجا آور

چه بسا آنچه در ظاهر تو عیب می دانی نعمت باشد.

محمد مهدی ابراهیمیان

رﻭﺯ ﺍﻭﻝ ﺑﻤﻦ ﺁﻣﻮﺧﺖ ﻣﻌﻠﻢ” ﺁ ” ﺭﺍ
ﺧﻮﻥ ﺩﻝ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺴﯽ ﺗﺎ ﮐﻪ ﻧﻮﺷﺘﻢ ” ﺑﺎ ” ﺭﺍ

ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩ ﺑﻪ ﺑﺎﻻ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻭﺭﺩ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﺨﺶ ﮐﻨﻢ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ

ﺯﻧﮓ ﻧﻘﺎﺷﯽ، ﻣﻦ ﺭﻧﮓ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ
ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺁﺑﯽ ﺑﮑﺸﻢ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺍ

ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮔﻔﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﻡ ﺩﺳﺖ
ﺗﺎ مراعات کنم ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺭ ﺍﻣﻼ ﺭﺍ

ﺑﺎﺯﮔﻮ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺩﻫﻘﺎﻥ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺳﺮﻣﺸﻖ ﺩﻫﺪ ﺟﻤﻠﻪ ﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ

ﺗﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﮐﺴﺮ ﮐﻨﻢ ﺳﺎﯾﻪ ﯼ ﺟﻬﻞ
ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺁﻣﻮﺧﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻨﻬﺎ ﺭﺍ

ﮔﻔﺖ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﭘﻨﯿﺮ ﺍﺯ ﺩﻫﻦ ﺯﺍﻍ ﺭﺑﻮﺩ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺮﻭﺩ ﺣﻘﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ

گفت ” ﺁ ” ﺑﺮ ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺰ ﮐﻼﻫﯽ ﺩﺍﺭﺩ
ﻋﺸﻖ ﺑﺎ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﮐﻼﻩ ﻣﺎ ﺭﺍ

ﻣﺎ ﮐﻪ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ که: ﺑﺎﺑﺎ ﻧﺎﻥ ﺩﺍﺩ
ﭘﺲ ﻧﺪﯾﺪﯾﻢ ﭼﺮﺍ ﺧﻮﻥ ﺩﻝ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ؟

ﺩﺭﺱ ﺩﻫﻘﺎﻥ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﺪ ﻭ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮد ﮐﻪ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﮐﻨﺪ ﺩﺍﺭﺍ ﺭﺍ

ﺷﻮﻫﺮ ﺳﺎﺭﺍ ﺷﯿﺎﺩ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﺍﺯ ﺁﺏ
ﮐﺮﺩ ﭼﻮﻥ ﺷﺎﻡ ﺳﯿﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﺎﺭﺍ ﺭﺍ

ﺑﻮﯼ ﻣﺮﮒ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮐﺒﺮﯼ ﺑﻪ ﻣﺮﺍﺩﺵ ﻧﺮﺳﯿﺪ
ﺳﺮﻃﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﮐﻨﺪ ﮐﺒﺮﯼ ﺭﺍ

ﮐﺎﺵ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﻌﻠﻢ ﻋﻮﺽ ﺭﻭﺑﻪ ﻭ ﺯﺍﻍ
ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺯﯾﺮﮐﯽ ﻓﺮﺩﺍ ﺭﺍ

کاش ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺳﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﻗﺎﯾﻢ باﺷﮏ
ایست میداد بد و زشت همه دنیا را


ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﺎ ﮔﺮﭼﻪ ﺍﻟﻔﺒﺎﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﺁﻣﻮﺧﺖ
ﻣﺎ ﻏﻠﻂ ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ ” ﺍﻟﻒ ” ﺗﺎ ” ﯾﺎ ” ﺭﺍ

محمد مهدی ابراهیمیان

مثنوی هفتاد "من" مولوی:

مَن(۱) اگر با مَن(٢) نباشم میشَوَم تنهاترین
کیست با مَن(٣) گر شَوَم مَن(۴) باشد از مَن(۵) ماترین....

مَن(۶) نمیدانم کی‌اَم مَن(٧) لیک یک مَن(٨) در مَن(٩) است
آن که تکلیف مَنَ(١۰) اَش با مَن(١١) مَنِ(١٢) مَن(١٣) روشن است....

مَن(١۴) اگر از مَن(١۵) بپرسم ای مَن(١۶) ای همزاد مَن(١٧)
ای مَنِ(١٨) غمگین مَن(١٩) در لحظه‌های شاد مَن(٢۰)....

هرچه از مَن(٢١) یا مَنِ(٢٢) مَن(٢٣) در مَنِ(٢۴) مَن(٢۵) دیده‌ای
مثل مَن(٢۶) وقتی که با مَن(٢٧) میشوی، خندیده‌ای....

هیچ کس با مَن(٢٨) چنان مَن(٢٩) مردم آزاری نکرد
این مَنِ(٣۰) مَن(٣١) هم نشست و مثل مَن(٣٢) کاری نکرد....

ای مَنِ(٣٣) با مَن(٣۴) که بی مَن(٣۵) مَن(٣۶) تر از مَن(٣٧) میشوی
هرچه هم مَن(٣٨) مَن(٣٩)کنی، حاشا شوی چون مَن(۴۰) قوی....

مَن(۴١) مَنِ(۴٢) مَن(۴٣) مَن(۴۴) مَنِ(۴۵) بی‌رنگ و بی‌تأثیر نیست
هیچ کس با مَن(۴۶) مَنِ(۴۷) مَن(۴۸) مثل مَن(۴۹) درگیر نیست....

کیست این مَن(۵۰)؟ این مَنِ(۵۱) با مَن(۵۲) زِ مَن(۵۳) بیگانه‌تر
این مَنِ(۵۴) مَن(۵۵) مَن(۵۶) کُنِ از مَن(۵۷) کمی دیوانه‌تر ؟....

زیر بارانِ مَن(۵۸) از مَن(۵۹) پُر شدن دشوار نیست
ورنه مَن(۶۰) مَن (۶۱) کردنِ مَن(۶۲) از مَنِ(۶۳) مَن(۶۴) عار نیست....

راستی . . . این قدر مَن(۶۵) را از کجا آورده‌ام!؟
بعد هر مَن(۶۶) بار دیگر مَن(۶۷) چرا آورده‌ام....!!؟

در دهانِ مَن(۶۸) نمیدانم چه شد، افتاد مَن(۶۹)
مثنوی گفتم که آوردم در آن هفتاد من(۷۰) . . . !!!

محمد مهدی ابراهیمیان